می خواهم بنویسم ،بنویسم از ناگفته ها و شاید هم از گفته ها گفته هایی که اگر هزار بار هم تکرار شوند باز بوی
ناگفتگی می دهند و باز دل همه مان قنج می زند برای تکرارشان.
می نویسم از کلافی که سرش هر کجا می تواند باشد
اما تهش می رسد به اینجا:

از صدای کودکی هایم که می گوید:دوست دارم صدات
کنم تو هم منو صدا کنی...
از سوت قطاری که آغازگر راهیست که پایانش تویی
از مسابقه دادن هایمان که چه کسی زودتر ضریح را
می بیند
از مادربزرگی که اولین بار آداب ورود به بارگاهت را به من آموخت
از حوض بزرگی که همیشه آرزو داشتم در آن شیرجه
بزنم
از آدم هایی که گر چه شکل ولباس و زبانشان با ما فرق داشت اما دلشان هم شکل و هم لباس و هم
زبان ما بود
از دوستان کوچکی که حتی زبانشان را هم نمی
فهمیدم
از کبوترها، کبوترهایی که به خاطرشان بزرگترهایم
را التماس می کردم که دانه بخرند تا من برایشان بریزم
گاهی که حرکت هایشان را دنبال می کردم ، خوب می
فهمیدم که با بقیه کبوترها فرق دارند هر چه باشد آن ها کفتر جلد حرم اند
***
و من روز به روز بزرگتر می شدم و روز به روز
دورتر تا آنجا که ...
و امروز من مانده ام و حسرت حتی یک دقیقه از آن
لحظه های کودکی
حافظ
اما نیک می داند حکایت این روزهای من را.
پی نوشت:
میلاد صاحب بهشت ایران زمین بر همگان
مبارک باد.
امام نوشت:
خوش خلقی دو گونه است : فطری و اختیاری ولی صاحب خلق خوش اختیاری برتر است.