یک نقد(2)

بی شک شما نیز با من هم عقیده اید که نمی توان در مورد یک فیلم صحبت کرد و پای نویسنده ی آن رابه میان نیاورد.سعید نعمت الله ، نویسنده ای که در سال های اخیر قلمش مخاطب های زیادی را پای تلویزیون نشانده. از "رستگاران" و "زیرهشت" و "دیوار" گرفته تا "شیدایی" و "جراحت" و "مادرانه".چیزی که او را از سایر نویسندگان متمایز می کند،همین سبک خاص نوشته هایش است که در این نوشته سعی بر آن دارم تا درمورد برخی از جنبه های سبک او صحبت کنم.

از ویژگی های بارز شیوه ی نویسندگی نعمت الله استفاده  از اسامی خاص و مهجور است.(اسم و فامیل هایی که کمتر به گوش می خورند) مانند:خجسته ، عطا ، طاها ، ماهان ، سپاهان ، تمجید ، زمان و... 

در نوشته های نعمت الله انگار خود بازیگران نیز نویسنده اند!چرا که به وفور مشاهده می کنیم که حرف هایی بر زبان می آورند که اگر یک انسان عادی بخواهد آن ها را بگوید باید از قوه ی تخیلش بهره بگیرد و قبلش کلی فکر کرده باشد.جملاتی که بیشتر به جملات قصار شبیه اند تا حرف زدن یک انسان معمولی.مثلا آن جا که پهلوان جلیل به اردلان می گوید:"آبرو فرش دستبافت نیست که هر چی بیشتر پا بخوره قیمتی تر شه" یا در سکانسی دیگر که باز خود پهلوان جلیل خطاب به مریم می گوید:"اگه دلت یه جایی گیر کرد،همه زندگیت نخ کش می شه."

بازیگران در صحبت هایشان از ضرب المثل هایی استفاده می کنند که شاید این روز ها کمتر به گوش بخورند مانند سکانسی از سریال شیدایی که برادر افسانه به او پیشنهاد می کند که به خانه ی آن ها بیاید و افسانه در جواب می گوید:"بیام که با زنت اره بدم و تیشه بگیرم؟"

و در کل می توان گفت لحن نوشته های نعمت الله با رگه هایی از فرهنگ و سنت قدیمی آمیخته است.انگار که سعی داشته باشد فرهنگ جدیدی برای صحبت کردن را در جامعه جا بیندازد.

یکی دیگر از جنبه های خاص نوشته های نعمت الله این است که بعضی مواقع می بینیم که بازیگر به جای صدا زدن نام طرف مقابل از روش دیگری استفاده می کند به این صورت که مثلا سعی می کند او را به کس دیگری منسوب کند.برای مثال : بابا سپاهان ، دختر عطارزاده ، پسر پهلوون نایب ، دختر بیژن و...

همه ی ویژگی هایی که گفته شد باعث می شود تا داستان بسیار غیر واقعی جلوه کند و به معنای تمام کلمه بشود فیلم!

ویژگی مثبت نوشته های او اما اینست که از سوژه های خوبی استفاده می کند سوژه هایی که اکثرا خانوادگی هستند و حرف های زیای برای گفتن دارند.داستان هایی که اکثرا خیلی خوب پیش می روند و تمام می شوند.برای مثال "جراحت" شاید یک چیز تکرار نشدنی باشد.

اما در مادرانه این چنین نبود و حداقلش اینست که پایان جالبی نداشت.شخصیت پردازی ها نیز بعضا  ضعیف بودند و می توان گفت تکلیفشان با خودشان مشخص نبود و مخاطب اصلا نمی توانست رفتاری را که مثلا در قسمت دیروز اردلان دیده با قسمت امروز مقایسه کند.شخصیت مریم را نیز بنده به نوعی توهین به قشر تحصیل کرده و فرهنگی جامعه می دانم.

شاید کمتر کسی از سعید نعمت الله انتظار چنین پایان ضعیفی را داشت.و باید گفت که "مادرانه" نعمت الله به هیچ وجه با "جراحت" او قابل قیاس نیست.

در کل شاید تنها چیزی که مرا به تماشای مادرانه وا می داشت آهنگ تیتراژ آخرش بود!


یک نقد (1)

بی شک یکی از سریال های پرمخاطب ماه رمضان امسال سریال مادرانه بود.بنده در اینجا قصد دارم این سریال را از دیدگاه شخصی مورد نقد قرار دهم و از آنجا که در این مدت در فضای مجازی بیش از همه شاهد بیان نکات مثبت این  فیلم بوده ایم لذا بنده سعی دارم تا نکات منفی را نیز نمایان کنم.

پدرانه نه مادرانه!

اوایل با دیدن نام سریال گمان میکردم که محور اصلی داستان پیرامون تلاش های رعنا برای گرفتن بچه هایش از اردلان میگردد.اما هر چه بیشتر گذشت فهمیدم که سخت در اشتباهم!و داستان طوری بیان شده که انگار تلاش های اردلان برای نگه داشتن فرزندانش بسیار بیشتر از تلاش های رعنا برای گرفتنشان است و اینکه گویا علاقه ی اردلان به بچه ها خیلی بیشتر از علاقه ی رعنا به آن هاست.پس بهتر است نام سریال را پدرانه می گذاشتند نه مادرانه!

اردلان  و رعنا

اردلان،شخصیتی که در آغاز بسیار سیاه نشان داده شده و به تدریج به سمت سفید نمایی پیش می رود.تا جایی که مخاطب سیاه بودن او را از یاد می برد و روز به روز بیشتر دلش به حال او می سوزد و از ته دل آرزو می کند تا در پایان اتفاقات خوبی برایش بیفتد.رعنا اما از آغاز تا پایان خاکستری است.با این تفاوت که جایی متمایل به سفید می شود و جایی دیگر متمایل به سیاه.که البته در نهایت با همان خاکستری متمایل به سیاه صحنه را ترک می کند.

داستان طوری روایت شده که انگار گناه رعنا در این جریان بسیار بیشتر از اردلان است.برای ما اینکه یک مادر بچه هایش را رها کند و برود آن طرف دنیا،بسیار ناپسند است و در کل داستان رعنا را به خاطر این کارش سرزنش می کنیم.در صورتی که اگر کمی منصفانه به قضیه نگاه کنیم میبینیم که شاید بیش از شصت درصد حق با اوست.اما داستان  نمی خواهد اجازه دهد که ما حتی این مقدار حق را برای او قائل شویم چرا که در کل سریال به این پرسش که"چرا بعد از شش سال بازگشته؟"پاسخی داده نمی شود.

خانواده زمان

این خانواده به طور غلو آمیزی بسیار خوب نشان داده شده اند.پدری که در عین این که بسیار با فرزندانش مهربان است آن ها را طوری تربیت کرده که روی حرفش حرف نزنند و حتی پایشان را جلوی او دراز نکنند.هر چه نگاه می کنیم می بینیم این خانواده بسیار خوب و خوش هستند و تنها مشکل بزرگ زندگیشان اردلان تمجید است.

اردلان و مریم

عشق اردلان و مریم بسیار پاک نشان داده شده و در تمام طول فیلم این امر به مخاطب القا می شود تا آنجاکه خواجه شیراز نیز این امر را تایید می کند.اما اگر کمی عاقلانه بیندیشیم متوجه خواهیم شد که ازدواج مریم با اردلان شاید اصلا صحیح نباشد و واقعا کدام انسان عاقلی به مردی که باعث ویرانی زندگیش شده جواب مثبت می دهد؟مگر آنکه عاشق باشد .اکنون این تناقض به وجود می آید که چرا عشق یک زن چهل ساله که مدیر مدرسه است و در چنین خانواده ی خوبی بزرگ شده به چنان مردی می تواند پاک و مقدس باشد اما عشق یک دختر محصل نوزده ساله به چنان پسری بسیار پست و مورد سرزنش است؟حال آنکه اگر خوب بنگریم پی می بریم که فرزاد همان گذشته اردلان است.

رها و فرزاد

اگر یکی از پیام های این فیلم نکوهش دوستی های دختر و پسر باشد باید بگویم که کاملا نتیجه عکس داده چرا که اولا با توجه به نکاتی که در بالا گفته شد یک جوان با دیدن این سریال کاملا به خود حق می دهد که عاشق شود.از طرفی شخصیت فرزاد به گونه ای نیست که دختری در سطح رها را بتواند به خود جذب کند چرا که فرزاد نه پول دارد،نه کار،نه تحصیلات و نه هیچ چیز دیگر و به قول مادر خود او در فیلم،تنها خوبیش اینست که قسم دروغ به خدا نمی خورد!نتیجه اینکه داستان سعی دارد به ما بقبولاند که رها دختری احمق بیش نیست!

حال اگر خانواده ای بخواهد با توجه به سرنوشت رها جوان خود را از این طور دوستی ها منع کند تنها جوابی که خواهد شنید اینست که "من اینقدر احمق نیستم که با چنین پسری دوست شوم!"

پس در نهایت سرکنگبین صفرا فزوده...