پست جمعه

ندا آمد بخوان

گفت نمی توانم

گفت بخوان 

گفت سواد ندارم

گفت بخوان 

واین بار خواند 

خواند و دریایی از معانی به رویش گشوده شد

***

آقای من ،

هزار و اندی سال است مرا می خوانی 

 می گویی بخوان

دریغ از یک لبیک 

این بار من منتظر نیستم 

تو منتظری 

منتظر لبیک من و اجابت خودت

اما من در میان خودم گم شده ام

می دانم گم شده ام ، می نویسم گم شده ام ، اما دریغ از یک حرکت ، یک جنبش...

دیگر نمی دانم چه بنویسم ، شاید هم ...

این بار هم قول می دهم و تو هم می گویی این بار هم!

این بار هم می گویم : دیگر تکرار نمی شود...

***

پ.ن: مبعث خاتم النبیین ، محمد مصطفی (ص) بر همه مسلمانان جهان مبارک باد.

زنگ انشاء

در دفترم هزار معما نوشته ام
یعنی که باز نام شما را نوشته ام

خورشید پشت کوه! ببین دفتر مرا
امشب هزار مرتبه فردا نوشته ام

هر چند مرده ام، به امید کمی نفس
این نامه را برای مسیحا نوشته ام

اصلا قبول، دیر رسیدم سرکلاس
اما اجازه؟! مشق شبم را نوشته ام

عمریست روی تخته سیاه نگاه من
تصمیم...نه! که غیبت کبری نوشته ام

پشت در کلاس فقط گفته ای و من
از درس انتظار تو املا نوشته ام

جان مرا بگیر و بیا! من در این غزل
خود را برای روز مبادا نوشته ام

از عمق چشمهام تمام مرا بخوان!
من نامه ای بلند ولی نا نوشته ام

زنگ کلاس ... بغض تو... موضوع انتظار
از جمعه های غم زده انشا نوشته ام

آقا ببخش! در ورق خیس زندگیم
خطم بدست و باز شما را نوشته ام

سرتاسر حروف الفبات عشق بود

آقا نگو! بدون الفبا نوشته ام

(شاعر:حسن اسحاقی)

از وبلاگ " جناب ما "